مايه ي اصل و نسب در گردش دوران زر ست
دائماً خون ميخورد تيغي كه صاحب جوهر است
آهن و فولاد هر دو از يك كوره بيرون آيند
اين يكي شمشير بران و آن يكي نعل خر است
كره ي اسب از نجابت در تعاقب است
كره ي خر از خريت بيش پيش مادر است
ناكس گر از كسي بالا نشيند عيب نيست
روي دريا كف نشيند قعر دريا گوهر است
دود اگر بالا نشيند كسر شان شعله نيست
جاي چشم ابرو نگيرد گرچه او بالا تر است
كاكل از بالا نشيني رتبه اي پيدا نكرد
زلف در افتادگي همسان مشك و عنبر است
شست و شاهد هردو ادعاي بزرگي مي كنند
پس جرا انگشت كوچك لايق انگشتر است
شاه گر مفلس شود قربي ندارد در جهان
داخل آدم ندارندش گرچه او اسكندر است
صامتا عيب خود گونه عيب ديگران
هركه عيب خود بگويد از همه بالا تر است
|